میراثی که از «کامبیز درم بخش» می ماند، نگاه انسانی شاداب و عمق یافته ای است که در یک نگاه جسور، تکرارستیز، تر و تازه، و دیگرگون به زندگی، با یک زبان بصری تربیت شده و به تشخص رسیده، همراه با آن کاراکتر خاص و آشنایش، آن آدمی که نمونه نوعی همه ما آدمهاست یا نمادی از حضور فردیت خلاق و کاشف هنرمند، به همه سو سرک می کشد، هیچ نقطه ای را از این «مشاهده» و «مکاشفه»، بی نصیب نمی گذارد، در اعماق هستی و رفتارهای انسان، نقب می زند، نفوذ می کند و از دل این مهابت معماوار، از همه چیزش، خنده بیرون می کشد.
خنده ای به تعبیر «مولانا»: «همچو شرر خندیدن»!نگاه انسانی او، آفاق پهناور و شگرفی برای ما بجا گذاشته که با قلم جاری اش در آن، از روزمرگی ها، از واقعیتهای مشهود، از مناظر و موقعیتهای معمولی شده و عادی زندگی پیرامون ما، «عادت زدایی» و «آشنایی زدایی» کرده، ابتذالش را گرفته، و حقیقت هایی بیرون کشیده که تلخ است و تکان دهنده و تامل انگیز اما شوخ است و شیرینکار، بازیگوشانه، شاداب و گاه بشدت شاعرانه... گزنده است و نیشدار اما در نگاهی که شادخوست و زندگی جوست و با ریتم روان و آرام و موزون و ملایمش، بی درشتی و خشونت، بی تندی و ترشرویی و رو در هم کشیدگی، هموار و بهنجار در پیوندی از یک درک هستی شناسانه و انسان شناسانه با شهود هنری و خلاقیت ذهنی و زیباشناختی، اما بی سنگینی سایه ای از جدیت عبوس تفلسف و تلخ اندیشی، «خنده- گریه»هایش را با ما قسمت می کند.حکیم سنایی» عارف و شاعر بزرگ قرن ششم، در دیوان خود تعبیری به غایت، شگفت دارد:خنده گریند همی لاف زنان بر در تو گریه خندند همی سوختگان در بر تو!
ببینید اعجاز کلام چه کرده! کیمیاکاری کلمات را فقط ببینید در این بازی دوگانه سازی و معادله ای که از تقابل دو عنصر «گریه» و «خنده» در قالب یک رفتار پارادوکسیکال بوجود آورده؛ اما فراتر از فرم، معنای این بیت شگفت است.
می گوید لاف زنان خنده می گریند یعنی خنده را از سر زهد ریایی و تزویر و تظاهر و تقدسی در نقاب نیرنگ و نفاق، به شکل گریه درمی آورند و درمقابل، سوخته جانان، گریه می خندند! گریه شان را خنده می کنند و بیرون می ریزند تا آتش درونشان هم دلی را نیازارد و رنگ ریا و ریاضت ورزی زهدفروشانه نگیرد. خاموش چون شمع، می خندند و می سوزند و همچون جام، خونین دل و خندان لبند.
گفتم طنزاندیش؛ این واژه و این ترکیب را کم نشمرید و دست کم نگیرید.طنزاندیشی یعنی آن نگاه و «نظر» که تکیه بر هزارسال حکمت زندگانی و معرفت تاریخی و فرهنگی این قوم کهن دارد، رند است و رهاست از التزام به هرچه ملاحظات و مصالح و منافعی که سر در آخور و آبشخور یک «قدرت» یا «ایدئولوژی» دارد و کارش تبلیغ و بزک کردن و ماله کشی برای حفظ و بقای «وضع موجود» است.پایش گیر هیچ مصلحت و مصالحه ای نیست جز تعهدش به حرمت انسان و هنرش. نگاهی که تا ته تراژدی رفته و به طنز رسیده، که این چشمه آب حیات را تنها در عمق ظلمت می توان جست.طنز، محصول رسیدن به یک عمق هستی شناسانه از ماهیت وجود و ته نشین کردن آن در خویش و ترجمان هرچه تلخی و تناقض و هرچه ناهمواری و ناهنجاری این جهان است به یک زبان چندلایه و پرظرافت و هوشمندانه؛ گاهی ابری و گاه آفتابی، صراحتی دست درآغوش کنایت و استعارت، پوشیدگی و عمقی در عین عریانی، افشاگری و اظهاری در متن ایما و اختفاء... سیاحت وار و سالکانه، همه جا پرسه زدن، همه سو و به هر کنجی سرک کشیدن و به همه چیز فضولی کردن، گیر دادن، قطعیتها و بی چند و چونی های زندگی را به صلابه کشیدن و بر سرشت سوگناک جهان و تقدیر تراژیک انسان، پخته وار و از سر آن «حکمت شادان»، رازآشنایانه ریشخند زدن؛ «سبکی تحمل ناپذیر هستی» را با جدیتی نه عبوس، که شیرین و شادی آفرین، به سخره گرفتن، ابتذال و حقارت زیستن را با طنز، قلندرانه و عیاروار به جنگ آمدن، خون از چاه شب خوردن و خنده ای خورشیدگون بر جراحت جان نشاندن و:زر در آتش چو بخندید تو را می گویدگر نه قلبی، بنما وقت ضرر خندیدن»
این آن خنده است که در طنز می شکفد؛ «هانری لویی برگسون» در رساله «خنده» با نقل قولی از «تئوفیل گوتیه» که: «خاستگاه کمیک، در بیخردی انسانهاست» آن را در نوعی خاص از بیخردی که در رفتار اجتماعی و در میان جامعه نمود دارد می بیند. اما باید گفت خنده و طنز و شوخ طبعی در فردیت انسان نیز جاری است. حالات و روحیات و اندیشه های انسان در خلوت فردی خود و در انتزاعی ترین شکلش هم می تواند کمیک بسازد.
فرزاد زادمحسن