تحلیل تابلوی قایق‌کشان ولگا از ایلیا رپین

تحلیل تابلوی قایق‌کشان ولگا از ایلیا رپینتحلیل تابلوی قایق‌کشان ولگا از ایلیا رپین

ایلیا رپین نقاش دو قرن است. نقاش سال‌های بد و صفحات سیاه تاریخ، صفحاتی که آبستن رنج های بزرگ بودند و پرسپکتیو آینده هم چشم اندازی خالی را نشان می داد. سال‌هایی پربرهوت و ناامیدانه که در میان دود و سرب به هم گره می خورد.گزاره‌هایی که یکی پس از دیگری در خون خود طعم گس مرگ را می‌چشیدند.

 رپین با قلمی چالاک و رنگ‌هایی که از بوم امپرسیونیست‌های پاریسی می‌آمد ، جهانش را با واقعیت گره می‌زد. قاب او پرسپکتیوی بود برای بازنمایی آنچه هست. رئالیسمی که زیر نگاه ویرانگر رپین درونی متلاطم داشت و همزمان جهانی خلق می‌کرد از آنچه هست و آنچه همواره در این بودن پنهان شده است. فیگورها بر بوم رپین گویی به کلیسا آمده‌اند و برای اعتراف زانو زده‌اند. بدن‌هایی به شدت اکسپرسیو که جهان درونشان در چین و چروک پیشانی، دستان تکیده و چشمانی تهی از امید به بیرون پیوند خورده است. بدن‌هایی که خطوط زمان را بر خود حک کرده‌اند و هسته سخت آن را با دفرمگی معنا می کنند. 

رپین در تابلوی قایق‌کشان ولگا؛ تصویری از یک وضعیت را بازنمایی می‌کند. تصویری از تاریخ و از مردمانی که صفحات آن را رج می‌زنند.  روایتی از آینده شوم و لحظاتی که از گذشته تلخی را به ارمغان می آورند. مردانی با بدن‌های تکیده، قایقی را بر دوش می‌کشند. مردمانی که گذشته را بر دوش می‌کشند و فردا در نگاه آن‌ها حفره‌ای تاریک است. سرهایی که به سمت زمین خم شده‌اند و آن روشنایی خیره کننده خورشید که زردی‌اش در ماسه‌های ساحل زیبایی این بدن‌ها معنا بخشیده است. زیبایی که همواره از دسترس این بدن‌ها بیرون مانده است. تضادی که امکان و وجود را در آغوش هم تصویر می‌کند. رابطه‌ای که رنج را عمیق‌تر می‌کند و ناامیدی را سایه‌ای بلند. سایه‌ای زیر رقص پرتوهای نور، حفره‌ای میان هم آغوشی نور و رنگ‌ معنا می کند. 


در نقاشی رپین هنوز امید نمرده است، گویی این خیرگی به آفتاب هنوز با جنون پیوسته نشده است. پسری جوان در آن میانه نگاهش را از زمین برداشته و چشم در چشم فردا شده است. این آرزوی نقاش است. رویای مردمانی که همه‌ی تاریخشان تاریخ ظلمت است. گویی بدنی از بدن‌های رمان های داستایوفسکی خودش را با رستگاری گره زده و از ایمان سخن می‌گوید. ایمان به فردا. به نقطه‌ای بیرون از قاب. چشم اندازی که این وضعیت را نفی می‌کند و درون قاب نقاش روزنه‌ای می‌شود برای عبور از تباهی. روزنه‌ای که رپین آن را از میان ناامیدی و دایره‌ی رنج بیرون می‌کشد و نگاه ما را به آن سو، به جایی که اینجا نیست گره می‌زند.