برای شروع، کمی درباره برپایی نمایشگاه «همپای نور» و مختصات مربوط به آن صحبت کنیم؛ مهمترین اهداف و انگیزههایی که از قِبل برگزاری این نمایشگاه دنبال میکردید چه بود؟
نمایشگاه «همپای نور» قدم دومی است که پس از برپایی نمایشگاه «آسمان حسین» برداشتهام؛ در نمایشگاه «آسمان حسین» تلاش کردم تا نگاه مخاطبانم را به آسمان جلب کنم؛ مقوله آسمان به عنوان یک عنصر قدرتمند، شامل و تأثیرگذار مطرح است؛ در همین راستا مجموعه فیلمهای کوتاه ده دقیقهای به نام «آسمان حسین» نیز توسط پسرم؛ علی، به تهیهکنندگی حوزه هنری ساخته شد که در بخش آغازین هر یک از قسمتهای آن، این جمله ابراز میشود که «سهم ما از آسمان چقدر است؟» بدین معنا که خداوند دوست دارد ما بیشتر به آسمان توجه کنیم و در آسمانی دیدن، آسمانی رفتار کردن و بهرهمند شدن از آسمان سهمی داشته باشیم.
در نمایشگاه «همپای نور»، تلاش کردم تا توجه مخاطبانم را به نور، شناسایی نور و نور؛ به عنوان ابزاری که خداوند برنامهها و آمورش را بهواسطه آن پیش میبرد، جلب کنم؛ آنچه شما در جملگی آثار حاضر در این نمایشگاه مشاهده میکنید، فاعلیت خداوند است؛ بدین معنا، علت آنکه در همه صحنهها (تابلوهای نقاشی حاضر در نمایشگاه) زندگی جاری است، وجود نوری است که در کنترل خداوند قرار دارد و همانطور که اشاره کردم، این نور ابزاری است که خداوند از آن برای پیشبرد برنامههایش استفاده میکند.
این نمایشگاه مشتمل بر 32 تابلو و 6 مجسمه است که چند نمونه از آنها آثاری هستند که از مجموعه «آسمان حسین» انتخاب شدهاند و من تلاش کردهام تا بازنگری زیباییشناسانهای به آنها داشته باشم.
شما از جمله هنرمندانی هستید که نسبت به مقوله هنر دینی دغدغه و اهتمام دارید و نمود مجسم این دغدغه را میتوان در آثارتان نیز به وضوح مشاهده کرد؛ کمی درباره این دغدغه و کیفیت ظهور و بروز آن در آثارتان صحبت کنید.
آثار هنری پنجرهای قدرتمند برای وارد شدن در فضای روحی مخاطب است و این خصوصیت در کنار توان تأثیرگذاری، مسئولیتآور نیز هست. خلق آثار هنری برای من حکم پنجره قدرتمندی را دارد که میتواند مرا به درون فضای سهبعدی مفاهیم ببرد تا بتوانم زوایای مختلف هستی را درک و جایگاه خود را در آن پیدا کنم؛ باید بتوانم بفهمم که برنامههای خداوند چیست و من در کجای این برنامه جای دارم؛ این پرسشها و پرسشهای فلسفی دیگری از این دست، پرسشهایی است که مرا درگیر کرده و برای یافتن پاسخ آنها سعی دارم هرچه بهتر و بیشتر با فرهنگ اهلبیت (ع) آشنا شوم. باورم این است که پرداخت صحیح به معارف شیعی؛ بهعنوان نگرشی منطبق با منظر اهلبیت(ع)، میتواند راهم را باز کند و مرا نجات دهد.
به گفته متفکرین و فلاسفه، در حال حاضر تمام فلسفههای موجود اعم از اومانیسم، کمونیسم، مائوئیسم و... به بنبست رسیدهاند؛ شمار پرسشهای بیپاسخ به قدری زیاد شده که تنها راه، متصل شدن به اصل است؛ اصلی که خداوند آن را واسطه فیض میخواند؛ بنابراین تلاشم این است که تولید اثر هنری را واسطه سیر در معارف اهلبیت(ع) قرار دهم و بتوانم رفتار و نگرشهای آن بزرگواران را درک کنم. باید بفهمم که ماجرا چیست و در چه سیری قرار گرفتهام و خداوند دوست دارد که به کدام سمت و سو بروم. مشکلم اینجا است که به رفتارهای الهی از منظر درست نمینگرم.
در مقوله خلق اثر هنری، شما مجبورید وارد فضای مفهومی که بر آن متمرکز هستید، شوید و صرفاً نمیتوانید پوستهای سطحی از آن مفهوم را به تصویر بکشید؛ اگر بخواهید کار جدی و قوامیافتهای انجام دهید، باید وارد قلمرو مفهوم شوید. فضای تولید اثر هنری واجد چنین قابلیتی است و این انگیزش را به انسان میدهد که بتواند لایههای مختلف یک مفهوم را بررسی کند و آنها را در حد توان به تصویر بکشد؛ اگرچه چنین تصویری نسبت به اصل بسیار نازل خواهد بود اما همان تصویر نازل قدمی ما را به جلو خواهد برد.
و شما برای انتقال مفاهیم ارزشمند نهفته در قلب فرهنگ شیعی، زبان هنر که ازقضا زبانی رسا و بلیغ است را انتخاب کردهاید.
در اینجا نکتهای وجود دارد و آن اینکه شما زمانی ممکن است هنر را به مثابه زبان مطرح کنید؛ زبان به معنای انتقال مفاهیم از فردی به فرد دیگر، از جامعهای به جامعه دیگر یا از تفکری به تفکر دیگر است؛ این یکی از ابعاد توانمند هنر است اما من به شخصاً در این مرحله چندان به این بُعد از ابعاد هنر فکر نمیکنم؛ بیشتر بر بُعدی از هنر متمرکزم که بُعد «گنجیابی» است. وقتی شما مفهومی الهی را به تصویر میکشید، در لایه اول برداشتی سطحی از آن مفهوم را تصویر میکنید؛ وقتی بهتدریج وارد آن شده و لایههای مختلفش را میبینید، به داخل مفهوم نقب میزنید و سعی میکنید گنج ارزشمندی که در بطن آن مستتر است را از لایههای درونیاش بیرون بکشید؛ هنر واجد چنین قابلیتی و قادر است این قابلیت را برای هنرمند نیز به وجود آورد که همانند یک کاشف، به قلب مفاهیم راه پیدا کند؛ این ویژگیِ ابزاری چون هنر است که به هنرمند این امکان را میدهد تا وارد مفاهیم شود و ظرایف، لطایف و ارزشهای نهفته در مفاهیم را احصاء و در ادامه اگر تواناییاش را داشته باشد، آنها را با دیگران مطرح کند؛ بنابراین مرحله بعدی میتواند زبان باشد؛ بدین معنا که هنرمند آنچه فهمیده است را به دیگران منتقل کند؛ بدین معنا، قصد من در این مرحله انتقال مفاهیم نبوده است؛ بلکه مقصودم «اکتشاف» و فهم مفاهیم است.
مبحث «نور» چگونه ذهن شما را به خود معطوف و برایتان موضوعیت پیدا کرد که تصمیم گرفتید بهواسطه هنرتان به بررسی و واکاوی آن بپردازید؟
موضوع «نور» در ایام اربعین برای من پررنگ شد؛ وقتی در این ایام به کربلا مشرف شدم، احساس کردم نوری مرا در پی خود میکشد؛ با هرکس هم که صحبت میکردم، همگی به صورت تلویحی وجود این نور و پاکی و شفافیت حاکم بر اربعین را حس کرده بودند؛ اینچنین شد که نور توجه مرا به خود جلب کرد. از آن پس در تلاشم که به این نور نزدیک و با آن دوست شوم؛ میخواهم رد آن را پیدا کنم و متوجه شوم که دیگر منابع این نور کجاست؟ چهها کرده است؟ شک ندارم که این نور همواره شیعیان و مؤمنین را دربرگرفته است اما از آن غافلیم؛ بنابراین باید نسبت به آن معرفت پیدا کنم؛ لذا اکنون در حال اکتشاف این نور هستم و به امید خدا در مراحل بعدی به مفاهیم دیگری از این دست هم خواهم پرداخت.
شما علاوه بر مدیوم نقاشی، در مدیوم سینما هم دستی بر آتش دارید و در فیلمهای سینمایی بسیاری به عنوان طراح صحنه، کارگردان هنری و... حضور داشتهاید؛ پرسش مشخصم این است که آیا نگاهی که در سینما دنبال میکنید، امتداد نگاهتان به نقاشی است یا اینکه بنابر اقتضائات خاص این دو مدیوم، تفاوتهایی میانشان وجود دارد؟
سینما یک کار گروهی است؛ خلوصی که در نقاشی وجود دارد، در سینما نیست؛ نقاشی یک هنر پایه است. سینما در یک بستر تمدنی زمانی میتواند قوی باشد که نقاشی آن تمدن قوی باشد؛ یکی از دلایلی که سینمای ما به راحتی به اضمحلال میرود، این است که ما در بُعد تصویرسازی، نقاشی و تصویرگری بر مفاهیممان کار نکردهایم؛ بنابراین وقتی سینماگری میخواهد کار کند، میبیند که مفاهیم به صورت تصویر در دسترسش قرار ندارد؛ در چنین شرایطی هرکس ساز خود را میزند و اذهان به راحتی منحرف و از مسیر خارج میشود.
باور من این است که اگر بخواهیم سینمای قدرتمند، موزون و منسجمی داشته باشیم که حرفهای مهمی برای گفتن دارا باشد-منظورم سینمای سرگرمی نیست- باید پیش از آن به غنای هنرهایی چون نقاشی و تصویرسازی فکر کرده باشیم و از این حیث دستمان پر باشد. اکنون یکی از ضعفهای ریشهای ما در سینما که متأسفانه کسی هم به آن نمیپردازد این است که فاقد منابع تصویری لازم برای ساخت فیلمهای فاخر هستیم؛ ازقضا برای ساخت چنین فیلمهایی در سینما و تلویزیون هزینههای هنگفتی صرف میشود. مسئله این است که گویا ما در بُعد فرهنگ به دورنگری عادت نداریم؛ دست کم از پس از انقلاب با چنین وضعیتی مواجه بودهایم. در سینمای ما فیلمهای فاخر ساخته میشود اما این فیلمها فاقد قوام و قدرت بیان تصویری لازم است؛ گرچه ممکن است قدرت بیان دراماتیک داشته باشد اما در بُعد تصویر، غنا و همسانی بایسته با مفهوم را ندارد. این موضوعی است که جهان غرب سالها و چهبسا قرنها بر آن متمرکز بوده است و همچنان هم روی آن کار میکند. از قرون گذشته تاکنون شاهد بودهایم که غرب به سفارش کلیسا، سرمایهدارها یا عوامل حکومت، درباره مفاهیمی که متعلق به فرهنگ و تمدن غربی است، کارهای بسیاری را انجام داده و تصاویر فراوانی را تولید کرده است؛ وقتی به آثار فاخر سینمایی که در غرب ساخته میشود توجه میکنید، چه از حیث فیلمبرداری، چه از حیث طراحی صحنه و چه از حیث میزانسنها، ردپای هنرمندان نقاش و پیشکسوتان تصویرسازی را در آنها میبینید؛ زحمت عمدهای که سینماگر متقبل شده، این است که به تعریف قصه پرداخته است اما شاکله و قدرت تصویر، توسط نقاشان و هنرمندانی خلق شده است که طی قرون گذشته از آنها حمایت شده و در پرتو این حمایتها توانستهاند به تولید اثر پرداخته و پایههای تصویری لازم را ایجاد کنند. کسانی که تاریخ سینما را میشناسند، میتوانند ردپای مؤثر هنر نقاشی در پیشبرد و غنای سینما را به وضوح توضیح و تببین کنند.
گفتوگو و تنظیم: محمد خاجی