نیل هاربیسون که با نوعی نادر از بیماری کوررنگی به دنیا آمده و دنیا را فقط به رنگهای خاکستری و سیاه و سفید میبیند از سال ۲۰۰۴ توانایی شنیدن صدای رنگها را به دست آورد.
هاربیسون که این دنیا را فقط به رنگهای خاکستری و سیاه و سفید میبیند از سال ۲۰۰۴ به کمک وسیله که به جمجمهاش متصل شده و تراشهای که در مغزش وجود دارد میتواند صدای رنگها را بشنود.
وی میگوید من دائم صدای رنگها را میشنوم، الآن شنیدن رنگها بطور دائمی کاملا برایم عادی شده هرچند در اوایل باید اسامی رنگها را حفظ میکردم، و همینطور نُتهایی که مشخص کننده هر رنگ است را حفظ میکردم اما پس از یک مدت تبدیل به یک حس شده، حتی میتوانم خوابهای رنگی ببینم با این تفاوت که در خوابهای من به جای رنگ نت موسیقی پخش میشود.
در اینجا، او توضیح میدهد که چگونه دوربینی که به سرش وصل شده است به او اجازه میدهد رنگ را بشنود.
تا ۱۱ سالگی نمیدانستم که فقط میتوانم رنگ خاکستری ببینم. فکر میکردم میتوانم رنگها را ببینم، اما آنها را اشتباه میگیرم.
وقتی تشخیص داده شد که من مبتلا به آکروماتوپسی [یک اختلال نادر بینایی] هستم، کمی شوکهکننده بود، اما حداقل میدانستیم مشکل چیست. پزشکان گفتند که درمان غیرممکن است.
وقتی ۱۶ ساله بودم تصمیم گرفتم هنر بخوانم. من به معلمم گفتم که فقط سیاه و سفید میبینم و اولین واکنش او این بود: پس تو اینجا چه کار میکنی؟ به او گفتم من واقعاً میخواهم بفهمم چه رنگی است.
من اجازه داشتم کل دوره هنر را در مقیاس خاکستری انجام دهم، فقط با استفاده از سیاه و سفید. من هنر بسیار فیگوراتیو انجام دادم، سعی کردم آنچه را که میدیدم بازتولید کنم تا مردم بتوانند دید من را با آنچه میدیدند مقایسه کنند. همچنین آموختم که در طول تاریخ، افراد زیادی بودهاند که رنگ را به صدا مرتبط کردهاند.
در دانشگاه به یک سخنرانی سایبرنتیک توسط آدام مونتاندون، دانشجوی دانشگاه پلِیموث رفتم و پرسیدم که آیا میتوانیم چیزی بسازیم تا بتوانم رنگ را ببینم؟ او یک دستگاه ساده ساخت که از یک وبکم، یک کامپیوتر و یک جفت هدفون تشکیل شده بود و نرمافزاری ساخت که هر رنگی را که در مقابل من بود به صدا تبدیل میکرد.
مثلاً اگر همه ما فرکانس قرمز را بشنویم، نتی را میشنویم که بین F و F شارپ(نت فا و فا دیِز) است. رنگ قرمز کمترین فرکانس و بالاترین رنگ بنفش است.
۲۴ ساعت شبانه روز شروع به استفاده از آن کردم، آن را در یک کوله پشتی حمل کردم و احساس کردم که دستگاه سایبرنتیک، چشمی و ارگانیسم من کاملاً به هم متصل شده اند. از سال ۲۰۰۴ آن را از سرم در نیاوردم، به جز اینکه وقتی خراب شد که قطعات را عوض کنم.
شبیه آنتنی است که از سرم بیرون میآید و تا جلوی صورتم میرود. در پشت سر من تراشهای وجود دارد که امواج نور را به صدا تبدیل میکند و من رنگها را نه از طریق گوش بلکه از طریق استخوانم میشنوم.
در ابتدا به دلیل ورودی مداوم صدا سردردهای شدیدی داشتم، اما بعد از پنج هفته مغزم با آن سازگار شد و شروع کردم به ارتباط موسیقی و صدای واقعی به رنگ.
رویاهای رنگی من هم آغاز شد
این شیوه درک من از هنر را تغییر داده است. اکنون دنیای کاملاً جدیدی ایجاد کردهام که در آن رنگ و صدا دقیقاً یکسان هستند. من انجام پرترههای صوتی را دوست دارم - به صورت کسی نزدیک میشوم، صدای موها، صداهای پوست، چشمها و لبها را پایین میآورم و سپس آکورد خاصی را خلق میکنم که به صورت مربوط میشود.
من در حال راهاندازی یک گالری پرتره صدا از چهرههای معروف هستم که با شاهزاده چارلز شروع شد، کسی که در سال ۲۰۰۵ به کالج هنر دارتینگتون که من در آنجا تحصیل میکردم، آمد.
او از من پرسید: این چه چیزی است که میپوشی؟ از او پرسیدم که آیا میتوانم به چهره او گوش دهم، و صدای او بسیار هارمونیک بود.
برخی از افراد ممکن است بسیار زیبا باشند اما ممکن است خیلی هارمونیک به نظر نرسند، اگرچه هارمونی ذهنی است.
وقتی مردم میبینند یک نفر یک چیز الکترونیکی از سرش بیرون زده، به طور خودکار میخندند یا از شما میپرسند که چه کار میکنید. گاهی اوقات به من اجازه ورود نمیدهند چون فکر میکنند کار عجیبی انجام میدهم.
چند سال پیش در تظاهرات سه پلیس به من حمله کردند که فکر میکردند دارم از آنها فیلم میگیرم. به آنها گفتم که دارم به رنگها گوش میدهم، اما آنها فکر میکردند که آنها را مسخره میکنم و سعی کردند دوربین را از روی سرم بکشند.
هیچ پایانی برای تکامل این چشم الکترونیکی وجود ندارد.
در حال حاضر، من می توانم ۳۶۰ رنگ را ببینم و این را تا مادون قرمز گسترش دادهام تا بتوانم رنگهایی را بشنوم که چشم انسان نمیتواند ببیند. من در حال حاضر روی دیدن اشعه ماوراء بنفش کار میکنم که بسیار مهم است زیرا میتواند به پوست ما آسیب برساند.
اما رنگ مورد علاقه من بادمجانی است. سیاه به نظر میرسد اما در واقع بنفش یا ارغوانی است و صدای آن بسیار بلند است.