به گزارش روابط عمومی مرکز هنرهای تجسمی حوزه هنری، دکتر آیسا حکمت به مناسبت برگزاری نمایشگاه آثار کریم الهخانی به عنوان مازادها در خانه هنرمندان ایران یادداشتی بر این نمایشگاه نوشته است که با هم می خوانیم:
مازادها کنایه بر غیر مازادهاست.
استخوان عنصر اصلی وتاکید شده در نمایشگاه کریم اله خانی است. مازادها بینامتنیت است و چیدمانی از استخوان ها را در فضایی نمایشگاهی به صورت تابلو، به صورت توده ای قرار گرفته روی زمین، استخوانی جا داده شده در دل کتاب تاریخ هنر، حجم هایی آویزان از سقف و گره شده به وسیله نخ روی دیوار دیده می شود. هم چنین بوم هایی که با خون حیوانات رنگ پاشی شده است .
امروزه هنرهای مفهومی، گستره وسیعی از هنرها را شامل میشود که در این نمایشگاه ترکیبی از هنر چیدمان، اجرا، ویدیو آرت هم زمان ملاحظه می شود. مرگ و نیستی روح غالب است و استخوان خبر از تمام شدن می دهد.
اما همین نوع برخورد با نیستی است که هستی را به چالش می کشد و مخاطب را بر سر چند راهی می گذارد.
نمایش نیستی به معمای تمام شدن است؟ یا شکل دیگر هستی ست؟
ایجاد پرسش از خصیصه های روبه رو شدن با چنین مواضع هنری ست. هنرمند همواره در تلاش است تا نهلیسم منفعل را به نهلیسم فعال تبدیل کند و معنا یابی کند زندگی را.
مازادها کنشی ست برای مقابله با تمام شدن. هنرهای مفهومی ایده ای ست که در ذهن هنرمند شکل می گیرد، اجرا می شود و در ذهن بیننده ادامه می یابد و مولفه های زیبایی شناسی غیر معمول خود را پیدا می کند.
تاریخ در این نمایشگاه حاضر است و رد زمان بر استخوان. هر چند که گوشت از استخوان جدا نمی شود اما اینجا گوشت استخوان را می جوید تا خودش را به یاد آورد. گیوتین در بخشی از فضای گالری قرار دارد و خون جاری شده روی زمین اثر آن است.
علاوه بر این در طول حیات بشریت استخوان و ابزار طبیعی مورد استفاده بوده اند مثل کنده کاری روی استخوان خرس توسط نئاندرتال ها که ماهیت نمادین دارد. و به عنوان ابزاری کارآمد مورد استفاده انسان ها بوده است. شیئی برای کنده کاری،حکاکی،کشیدن نقوش و …
به زعم نویسنده: استخوان تندیسی چند هزار ساله است. در کنکاش های باستان شناسی کمک زیادی در جهت تشخیص زمان می کنند.
مرلوپونتی در کتاب پدیدارشناسی ادراک بر جنبه های وجودی یا اگزیستانسیالیسم بدن تاکید می کند و به ارتباط سوژه بدنمند مرتبط با محیط اطراف می پردازد. در مازادها ،استخوان ها بخش مهمی از بدن هستند که به ابژه ای برای تماشا کردن تبدیل می شوند. ابژه ای که پتانسیل دریافت های زیبایی شناسانه ی خودش را دارد. در رابطه میان فرم و محتوا شاید دور از ذهن ترین متریال برای کار هنری مازاد آنچه مصرف شده باشد. مازاد یعنی دور ریزِآن چه که ناخواستنی است. این مفهوم با نزدیکترین مفهوم که بایپروداکت باشد فاصلهی بعیدی دارد. محصول جانبی در تعریف، آن چیزی است که در کنار محصول جانبی بدست میآید، قدر و قیمتی دارد. گاهی حتی ارزش آن در قیاس با محصول اصلی کمتر هم نیست. در فرآیند تولید ....
در مازاد اما آنچه برجای میماند اضافهی ناخواستهای است که باید از شر آن خلاص شد، باید آنرا از خود دور کرد. گاهی برای دور کردن آن باید هزینه پرداخت. شاید بیقدرترینِ شغلها از نظر منزلت اجتماعی، جمع آوری و معدوم کردن همین مازادها باشد. برای نمونه، زبالهها از خانگی تا صنعتی و بیمارستانی همه و همه مصداق مازاد زندگی آدمی میباشد، فاضلاب مازادی از زندگی ما در این کره خاکی است. مصداقهایی از این دست بسیارند.
آیا این پروژهی مازادسازی سویهی اجتماعی هم دارد؟ به باور برخی از فیلسوفان و جامعهشناسان آری. نظم ایجاد شده به واسطهی زندگی شهرنشینی به صورت سیستماتیک سعی در برجسته کردن حضور برخی از اقشار و به حاشیه کشیدن تعدادی دیگر از اقشار جامعه دارد. طرحهای ساماندهی با نامهای گوناگون هریک به نوعی در خدمت این هدف میباشند. ساماندهی متکدیان سعی و توان حذف فقر را از جامعه ندارد اما بهشکل وسواسگونهای تلاش میکند تا این افراد را از ویترین شهری دور نماید. کارتنخوابی از سوی دیگر بخشی زشت از زیست شهری ماست. برای آراسته بودن شهر این گروه از افراد بایستی از معابر اصلی شهر دور شده و هرچه بیشتر به حاشیه رانده شوند. بنابر یک تعریف هر فردی خارج از پروتوتایپ استاندارد تعریف شده به نوعی از متن به حاشیه رانده شده و در جوامع به مازاد تبدیل میشود. ما کودکان را به کودکستان، پیران را به سرای سالمندان، دیوانگان را به تیمارستان، خلافکاران را به زندان و... میفرستیم تا در جامعهای آراسته با افرادی هنجارمند و تا حد امکان شبیه به هم مواجه باشیم. این روند به قدری بدیهی و پذیرفته شده است که در بسیاری از موارد این موضوع بدون هیچ تقلایی از سوی فاعل و مفعول، والد و فرزند، دیوانه و خانوادهی وی، شهروند و جامعه صورت میپذیرد. والد فرزند خود را به کودکستان میفرستد زیرا کودکش مخل نقش شهروندی وی است، چند دهه بعد فرزند والد را به سرای سالمندان میسپارد زیرا که پدر مخل نقش شهروندی فرزند است.
با این دیدگاه ما به صورت خودآگاه در حال مازاد سازی و مازاد شدن هستیم. مارینا آبراموویچ در در سال ۱۹۹۷ در دو سالانه ونیز در اجرای «بالکان باروک»۱۵۰۰ استخوان گاو را می ساید، آواز می خواند می گرید و سوگواری می کند برای انسان. کپه ای از استخوان (که می تواند استخوان افراد خانواده،حیوان و جانداری ) باشد و فقدان عظیم شان به چشم نمی آید. سوگ دستِ جمعی چیزی شبیه به جا مانده های آشویتس.
فجایعی که غریزه به بار می آورد. نمایشگاه استخوان به عنوان عنصری که یادآوری می کند، تلنگر عمیقی ست بر مخاطب و عاملی می شود برای دوباره دیدن ساختار حداقل فیزیکی .
استخوان هایی که در یک روند تکاملی به طبیعت بازگشته و در تناسخی زیبا ، در چرخه حیات نقش ایفا می کنند.